سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دشمن ترینِ آفریدگان نزد خداوند، غیبت کننده است . [امام علی علیه السلام]

سرگرمی

خانه

پارسی بلاگ

مدیریت

پست الکترونیک

شناسنامه


4:39 ع 88/6/27

بهترینم

نویسنده: سجاد تهی

بهترینم
  • کلمات کلیدی :
  • نظر شما ()


    4:36 ع 88/6/27

    دوست

    نویسنده: سجاد تهی

    دوستت دارمممممممم


  • کلمات کلیدی :
  • نظر شما ()


    4:26 ع 88/6/27

    اس ام اس

    نویسنده: سجاد تهی

     

    اگه 1 کتیبه با 1000 تا خورشید داشته باشم ، همه خوشیدها رو میگردم

    تا یه جایی به تو برسم . . . !

     

        * * * * 

    دستت رو بذار رو یه طرف صورتت ....... گذاشتی !؟

    خوب به این پدیده میگن ماه گرفتگی 

    * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    شنیـــدم آدم شــــدی , ناراحــــت شــــدم
    .
    .
    .
    .
    .
    اما بعد تحقیق کردم دیدم شایعه بوده
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    هنــــوزم فـــــرشـــــتــــــه ای !!

        * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    غضنفر ماشین تخلیه فاضلاب می خره

    پشتش می نویسه

    ر*یــــــدن شما روزی ماست.

        * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

    آسمان وقف نگاهت گل من، ‌مانده ام چشم به راهت گل من، هر کجا هستی و باشی گویم، که خدا پشت و پناهت گل من

    hi
  • کلمات کلیدی :
  • نظر شما ()


    4:15 ع 88/6/27

    غذای روح

    نویسنده: سجاد تهی

    فردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد خدا پذیرفت.
    او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه، ناامید و در عذاب بودند. هرکدام قاشقی داشت که به دیگ می رسید ولی دسته ی قاشق ها بلندتر از بازوی آن ها بود، بطوری که نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند!
    عذاب آن ها وحشتناک بود. آنگاه خداوند گفت: اکنون بهشت را به تو نشان می دهم.
    او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد. دیگ غذا، جمعی از مردم، همان قاشقهای دسته بلند. ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند.
    آن مرد گفت: نمی فهمم؟ چرا مردم در اینجا شادند در حالیکه در اتاق دیگر بدبخت هستند، باآنکه همه چیزشان یکسان است؟
    خداوند تبسمی کرد و گفت: خیلی ساده است، در اینجا آن ها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند.
    هر کس با قاشقش غذا در دهان دیگری می گذارد، چون ایمان دارد کسی هست در دهانش غذایی بگذارد.
    « غذای روح - آن لاندرز »
  • کلمات کلیدی :
  • نظر شما ()


    4:13 ع 88/6/27

    سه مرد تنبل

    نویسنده: سجاد تهی

    سه مرد زیر درخت دراز کشیده بودند . یک بازرگان از آنجا عبور می کرد. او به آن مردها گفت هرکدام از شما که تنبل ترین است، به عنوان هدیه به او یک روپیه (واحد پول هند) خواهم داد.
    یکی از مردان فوری برخاست و گفت روپیه را به من بده من از همه تنبل تر هستم. بازرگان گفت : نه تو از همه فعال تر هستی و هدیه را نخواهی گرفت.
    دومی در حال درازکش دستش را دراز کرد و فریاد زد روپیه را بیاور و به من بده. بازرگان گفت تو هم همچین فعال هستی.
    سومی در حال درازکش گفت روپیه را بیاور و در جیب من بگذار، من تنبل ترین هستم. بازرگان خیلی خندید و روپیه را در جیب او گذاشت.

     


  • کلمات کلیدی :
  • نظر شما ()


    <      1   2   3   4      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    بهترین ها
    لینکستان
    دانلود کلیپ - فیلم - اهنگ - بازی
    دیدن نتایج فوتبال به صورت آنلاین و لحظه به لحظه(معرفی سایت)
    شش اشتباه رایچ در انتخاب تیتر مطالب
    [عناوین آرشیوشده]


    [ خانه :: پارسی بلاگ :: مدیریت:: پست الکترونیک :: شناسنامه]

    تعداد بازدید:13266

    امروز:3

    دیروز :0

     RSS 

     Atom 

    درباره خودم

    سرگرمی

    لوگوی خودم

    سرگرمی

    آوای آشنا

    آرشیو

    شهریور 1388

    اشتراک

     

    وضعیت من در یاهو

    یــــاهـو

    کدهای جاوا وبلاگ

    قالب وبلاگ

    انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس

    Create a Meebo Chat Room
    منبع کدهای وبلاگ

    فال عشق